ادبیات فارسی(بازگردانی)
v درس 6
کبوتر بچه ای با شوق برواز
روزی بال و بر به جرأت بازکرد
v
از شاخکی بر شاخساری برید
از بامکی به سمت جو کناری گذشت
v
آن راه نز دیک را دور شمرد
گیتی به بیش چشم تاریک شد
v
ناگاه از وحشت بر جای سست شد
ز رنج خستگی در راه درماند
v
از بای افتاد،ازعجز فریاد کشید
ز شاخی مادرش آواز در داد
تو را برواز بس زود و دشوار است
ز نوکاران که کار بسیار خواهد
v
هنوز تو قدرت رفتن به کوچه و خیابان نداری
هنوز نوبت خوب و آرام گرفتن است
v
باید تو را توشۀ هنر ذخیره کرد
باید ، حدیث زندگی بیاموزی
v
اول هر دو با محکم نهادن لازم است
ازآن بس فکر بر بای ایستادن لازم است
v
من اینجا نگهبانم ،توچون گنج باید
تورا آسودگی باید،مرا رنج باید
v
کودکان مرا در دام ها بسیار بستند
از بالم کودکان برها شکستند
گاه از دیوار سنگ امد،گاه ازدر سنگ آمد
گاهی سر بنجه ام خونین شد،گاهی سرم خونین شد
v
آسایشم یک لحظه دمساز نگشت
گاهی از گربه ترسیدم،گاهی از باز ترسیدم
v
هجوم فتنه های آسمانی
مرا علم زندگانی آموخت
v
شاخک بی بن،برومند نگردد
ز تو سعی و عمل یاید،زمن بند باید لازم است
(تمام)